پایگاه مردمی ارتش جمهوری اسلامی ایران:
پایگاه مردمی ارتش::من چهره امام (ره) را در صورت شما میبینم. پیش خود میگویم این سرهنگ صیاد شیرازی است، ولی تصویر امام از جلوی نظرم نمیرود. در چهره شما، چهره ایشان را میبینم.
به گزارش پایگاه مردمی ارتش به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس: طلوع خورشید انقلاب اسلامی در ایران و برچیده شدن بساط طاغوتیان، موجب به خطر افتادن منافع نامشروع استکبار جهان یو به تبع آن، مقابله با حرکت الهی مردم ایران را در پی داشت.
جنگی نا خواسته که با هدف تامین منافع مستکبرات توسط ایادی فریب خوردهی آنان به ایران اسلامی تحمیل شد، موقعیتی را فراهم آورد تا غیور مردان کفر ستیز ارتش جمهوری اسلامی ایران تواناییهای خود را در عرصههای جهاد و دفاع و فناوری نظامی به نمایش بگذارند.
آنان با همتی والا و با انجام بیش از ۲۲ عملیات پدافندی و آفندی تا پایاین سال ۱۳۵۹، راه را بر دشمن بستند و پس از آن نیز با اجرای بیش از ۹۰ عملیات مستقل شرکت و در عملیاتهای مشترک با سایر نیروهای مسلحف تا پایان جنگ، مردانه ایستادند و تا کنون نیز حافظ مرزهای این سرزمین بودهاند.
صیاد شیرازی، آبشناسان، بابایی و ... از جملهی دلاورمردانی بودند که ندای رهبر خود را به جان و دل لبیک گفتند و در همه عرصهها با شور و شوق جانفشانی کردند. آنان مصداق بارزی بودند از قوامین که فرمان "فاستقم کما امرت" را به گوش جان شنیدند و زمزمهی لبهایشان "یا لیتنی کنت معکم" بود.
"آرام تر از همیشه" داستان وارهای از زندگی شهید سپهبد علی شیرازی است که توسط شمسی خسروی در ۱۴۲ صفحه به رشته تحریر درآمده است.
آرامتر از همیشه
در صفحهی ۱۱۶ و در قسمتی از این کتاب می خوانیم :
علی انگشتانش را توی هم قفل کرد.
-همرزمان من، بچههای بسیجی و سپاهی در جبههها می جنگند. من هم بنا به دستور و همراه ریاست جمهوری به این سفر آمده ام. جلسههای سیاسیام هم تمام شده و دو روز دیگر وقت دارم که می خواهم سری به لبنان بزنم. این فرصت را نمی خواهم به تفریح و بطالت بگذرانم. اگر همین حالا خداوند جان مرا بگیرد و مرا از دنیا ببرد، چه جوابی دارم؟ بگویم در این لحظات عمرم چه می کردم؟! بگویم که من در بازارچههای دمشق تفریح می کردم و فرزندان سرباز من در جبهه خون می دادند تا خاک وطن را حفظ کنند. نه ژنرال، من دوست دارم حالا که اینجا هستم، مفید باشم و از وقتم استفاده کنم.
ژنرال دندان بر لب گذاشت و اندیشید.
-نمی شود به جنوب لبنان بروید. وضعیت آنجا بحرانی است، اما حالا که اصرار می کنید، می توانید بروید به بعل البکر. آنجا اردوگاه آموزشی داریم که رزمندگان ما برای مقابله با اسرائیل، انجا آموزش نظامی می بینند.
علی سر تکان داد که باشد. راضی شده بود. موقع حرکت سرلشکر را صدا زد.
-سفر را طوری برنامه ریزی کنید که بای هر نماز نزدیک مسجدی باشیم یا نزدیک خانه شهیدی که نماز اول وقت را آنجا بخوانیم.
توی خودرو که نشستند، پلک هم گذاشت تا قدری استراحت کند. برای نماز صبح جلو در خانه پیرمردی که پنج شهید داده بود، پیاده شدند. پیرمرد چفیهی چهار خانه سفید مشکی به سر بسته و دشداشهی سفیدی به تن داشت. خوش امد گفت و به قدر همهی حاضران که یک گروهان ورزیده برای محافظت از جان همراهان علی بودند، مهر و جانماز آورد. نماز جماعت را خواندند. دختران پیرمرد، سفره را آوردند. تو نیامدند و حاضران سفره را انداختند. پنیر محلی و کره و نان را توی آن چیدند و پیرمرد چشم از علی بر نمی داشت. علی چند با او را نگاه کرد. لقمهای که درست کرده بود، هنوز در دست داشت. نگاه از پیرمرد می دزدید و سعی داشت تو صورتش نگاه نکند. نگاه ناصر هم رو چشمهای کنجکاو پیرمرد مانده بود. علی متوجه او شد و به حاضران که سرگرم صبحانه بودند، نیم نگاهی انداخت و رو کرد به پیرمرد.
-چه شده پدر جان؟ سوال دارید؟ چیزی می خواهید؟ بفرمایید!
پیرمرد رو زانوها جاب ه جا شد.
-طوری نیست.
گفت و نم اشک چشمانش را تر کرد. علی دستی رو موهای صاف و مشکی خود کشد.
-چرا متوجه من هستید؟
پیرمرد با پر چفیهاش قطره اشکی که از کنار بینیاش راه باز کرده و تا بالای لبش سریده بود، پاک کرد.
- من چهره امام (ره) را در صورت شما میبینم . پیش خود میگویم این سرهنگ صیاد شیرازی است، ولی تصویر امام از جلو نظرم نمیرود. در چهره شما، چهره ایشان را میبینم.
گونههای علی گل انداخت و سر فرو افکند. جرعهای از چای سر کشید و هر چه اندیشید، کلامی به ذهنش نرسید تا در جواب پیرمرد بگوید.
علاقهمندان میتوانند برای تهیه کتاب با عقیدتی سیاسی ارتش به شماره ۸۸۴۱۱۰۴۷ تماس بگیرند.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.